منم که بی تو نفس میکشم، زهی خجلت
مگر تو عفو کنی ور نه چیست عذر گناه
مگر تو عفو کنی ور نه چیست عذر گناه
تنــم از واسـطه دوری دلـبر بگــداخت جانم از آتش هجر رخ جانانه بسوختتا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
در جوانـی حاصل عمـــرم به نادانی گذشتتنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد