نکته‌ها رفت و شکایت کس نکرد
جانبِ حُرمَت فرو نگذاشتیم

گفت خود دادی به ما دل حافظا
ما مُحَصِّل بر کسی نَگماشتیم
 
تو را گفتم چه زیبایی و تو با شرم خندیدی
از این لبخند معصومانه ، بوی بوسه می‌آید
 
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
که پس از صبر تو را او به سر صدر نشاند
 
ترازو گر نداری تو ، تو را زوره زند هر کس
کسی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
 
دی بنواخت یار من بنده غم رسیده را
داد ز خویش چاشنی جان ستم چشیده را
 
این نان و آب چرخ، چو سیل است بی‌وفا
من ماهی‌ام، نهنگم و عُمّانم آرزوست
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Farzane
این نان و آب چرخ، چو سیل است بی‌وفا
من ماهی‌ام، نهنگم و عُمّانم آرزوست
تا چند بهر کشتن ما جور و کین همه
ما کشته میشویم، چه حاجت باین همه
 
عقب
بالا پایین