مرا چشمیست خونافشان ز دست آن کمانابروشاخ چون دست کریمان شد زرافشان از خزان
در زر خالص زمین گردید پنهان از خزان
اَبرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
جهان
مرا چشمیست خونافشان ز دست آن کمانابروشاخ چون دست کریمان شد زرافشان از خزان
در زر خالص زمین گردید پنهان از خزان
اَبرو
ز خون دیده همه دست من نگار گرفتتو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی ،چه کنم سود و زیان را
مولانا
نگار
چند ای دل غمین به مداران گریستن؟ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند، دل کند یاد
باباطاهر
گریه
دل ما با تو چنان است که خود می دانیدر نمازم خَمِ ابرویِ تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
حافظ
وفا
بنشین بر ل*بِ جوی و گذرِ عمر ببینای چشم تو دلفریب و جادو
در چشم تو خیره چشم آهو
در چشم منی و غایب از چشم
زآن چشم همیکنم به هر سو
:))
عمر