سر در کف پایت نهم، ای یار یگانهبا من بمان و سايہ ي مهر از سرم مگير
من زندہ ام بہ مهر تو اي مهربان من
یگانه
روزی که درآیی ز درم مس*ت شبانه
در صورت خوبان همه نوریست الهی
از شمع رخت میزند آن نور زبانه
- اوحدی
شمع
سر در کف پایت نهم، ای یار یگانهبا من بمان و سايہ ي مهر از سرم مگير
من زندہ ام بہ مهر تو اي مهربان من
یگانه
گفتم که نور چشمه خورشید از کجاستمرغ شب با سایهٔ مهتاب اگر سرخوش بود
من خوشم با سایهٔ زلف خیالانگیز او
خورشید
باشد که روزگار بچرخد به کام دلای باد بامدادی خوش میروی به شادی
پیوند روح کردی پیغام دوست دادی
روزگار