سلام عزیزم، خسته نباشی
۲ پارت فرستاده شد، در مجموع ۶ پارت باید چک بشه.
نگاه مبهم و سرگردانش را به زن پیش رویش داد که با غم عمیقی آواز میخواند. چشمانش راز پنهانی در پس خود محفوظ داشت که از فهمیدنش عاجز بود. چرا گاهی قساوت و سیاهی وجودش را احاطه میکرد و باری دیگر مثل گذشتهها مظلوم میشد؟ همان موقعهایی که از تنهاییهایش به او پناه میآورد. حقیقت این بود که هیچوقت نتوانست او را به درستی بشناسد، هیچوقت.
- ای خوب هستی من
چله نشستهی من
ای شعلهی امیده
قفل شکستهی من
ای خوب هستی من
چله نشستهی من
ای شعلهی امیده
قفل شکستهی من.
به گذشتهها پرت شد، روزهای بیدغدغه جوانی که هنوز نمیدانست چه حوادثی انتظارش را میکشد. همه چیز از آن میهمانی کذایی شروع شد، تولد...