در حال تایپ داستان کوتاه جنایت در کتابخانه | حدیثه ادهم

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع حدیثه🫧
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

حدیثه🫧

نویسنده نوقلم ادبیات
ویراستار
رمان‌خـور
نویسنده نوقلـم
نوشته‌ها
نوشته‌ها
163
پسندها
پسندها
1,366
امتیازها
امتیازها
133
سکه
898
عنوان : جنایت در کتابخانه
ژانر : جنایی
نویسنده : حدیثه ادهم
ناظر: @blue lady

خلاصه: شاید قفل یکی پرونده جنایی چند ساله به دست یک پسر بچه مدرسه‌ای باز شود. همیشه پرونده‌ها از جایی که شروع شده‌اند به پایان می‌رسند.

do.php
 
آخرین ویرایش:

نویسنده‌ی عزیز؛
ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ داستان، قوانین تایپ داستان کوتاه را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ داستان]

برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ داستان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رمان‌نویسی]

برای سفارش جلد داستان، بعد از ۱۰ پست در این تاپیک درخواست دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد]

بعد از گذاشتن ۲۵ پست ابتدایی از داستان خود، با توجه به شراط نوشته شده در تاپیک، درخواست تگ دهید:
[درخواست تگ داستان]

برای سنجیدن سطح کیفیت و بهتر شدن داستان شما، در تالار نقد، درخواست نقد مورد نظرتان را دهید:
[تالار نقد]

پس از پایان یافتن داستان، در این تاپیک با توجه به شرایط نوشته شده، پایان داستان خود را اعلام کنید:
[اعلام پایان تایپ داستان]

جهت انتقال داستان به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تاپیک زیر شوید:
[درخواست انتقال به متروکه و بازگردانی]

و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نوشتن و نویسندگی، به آموزشکده سر بزنید:
[آموزشکده]


با آرزوی موفقیت شما

کادر مدیریت تالار رمان انجمن کافه نویسندگان
 
بسم الله الرحمن الرحیم


به گمانم بی‌خوابی‌های شبانه برای درس و امتحان تشکیل دهنده خط به خط این داستان باشد.

مثل هر روز برای درس خواندن به کتابخانه رفتم.
گوشه سالن مطالعه، میزی بود که همیشه پسری با موهای خرمایی فر و عینک گرد نیم‌فریم پشت آن می‌نشست.
آن‌ روز، دومین روزی بود که آن پسر به کتابخانه‌ نیامده بود. از فرصت پیش آمده استفاده کردم و وسایلم را روی آن میز گذاشتم. کتابم را باز کردم و مشغول درس خواندن شدم.
از اینکه جای آن پسر نشسته بودم، حس بدی بهم دست داد. از جایم بلند شدم تا میزم را عوض کنم. همه میز و صندلی‌ها پر شده بود. ناچار روی همان میز و صندلی نشستم.
هربار که میخواستم درس خواندن را شروع کنم، حواسم پرت می‌شد.
از جایم بلند شدم و به سرویس بهداشتی رفتم. روبه‌روی آینه ایستادم و آبی به سر و صورتم زدم. وقتی از سرویس بیرون می‌آمدم تنه‌ام به تنه یک پسر برخورد کرد.خیلی شبیه آن پسر، نیما بود. برگشتم و داخل را نگاه کردم تا مطمئن شوم؛ اما او نبود.
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
عقب
بالا پایین