در غم هجر رخ ماه تو در سوز و گدازیمنقدِ صوفی نه همه صافیِ بیغَش باشد
ای بسا خرقه که مُستوجبِ آتش باشد
یوسفا از چاه بیرون آی تا شاهی نماییمن بهشتم همه در دیدن خندیدن توست
تا تو باشی نشوم خیره به ل*بهای کسی
تا شاهد حسن تو در آیینه نظر کردمطلب طاعت و پیمان و صلاح از منِ مس*ت
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست
یا ناله دلسوخته گرمش نکندای برده اختیارم تو اختیار مایی
من شاخ زعفرانم تو لاله زار مایی