دیگر گذشته از سر و سامان من مپرس

من بی‌تو دست از این سر و سامان کشیده‌ام
 
من ترک مهر اینان در خود نمی‌شناسم
بگذار تا بیاید بر من جفای آنان
 
نسل در نسل زمین گشتند تا پیدا کنند

سایه ی پر های رنگارنگ آن طاووس را
 
ای موافق‌صورت‌ومعنی که تا چشم من است
از تو زیباتر ندیدم روی و خوش‌تر خوی را
 
اول به هزار لطف بنواخت مرا

آخر به هزار غصه بگداخت مرا
 
آن پری کز خلق پنهان بود چندین روزگار
باز می‌بینم که در عالم پدیدار آمده‌ست
 
تا سرِ زلفِ تو در دست نسیم افتادست

دلِ سودازده از غصه دو نیم افتادست
 
تدبیر کنم هر ‌شب تا دل ز تو بر‌گیرم
چون روز بر‌آرد سر ، مهرِ تو ز‌ سر گیرم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Farzane
مپرس: کز غم هجران چه بر سر تو رسید؟
مرا که نیست سر، از دردسر چه می‌پرسی
 
یار دل برد و پی بردن جان وعده نمود
شادمانیم که یک بار دگر می‌آید...
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Farzane
عقب
بالا پایین