دلیران همه دست کرده به کش
به پیش خداوند خورشیدفش
شده دردی به دلت ریشه کند، آب شوی؟
همه شب با غم دلتنگی خود خواب شوی؟
دلیران همه دست کرده به کش
به پیش خداوند خورشیدفش
یکی انجمن کرد خاقان چین
شده دردی به دلت ریشه کند، آب شوی؟
همه شب با غم دلتنگی خود خواب شوی؟
یکی حمله بردند هر سه به همنه گزیر است مرا از تو نه امکان گریز
چاره صبر است که هم دردی و هم درمانی
تنش زور دارد چون صد نره شیرمن و تــو عشق را گستردهتر خواهیم ڪرد آری
ڪه نوع عاشقان از ما، تباری تازه خواهد یافت
تو اکنون سر افراز و رامش پذیررفت تا ثابت شود بر من که آری هیچکس
جز خودم تا آخرش با قلب من همراه نیست
تو را ز حال پریشان ما چه غم داردرفت تا ثابت شود بر من که آری هیچکس
جز خودم تا آخرش با قلب من همراه نیست
دل و جان پیران پر از خنده گشتتو را ز حال پریشان ما چه غم دارد
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد
تو را که هر چه مرادست میرود از پیش
ز بی مرادی امثال ما چه غم دارد