‏تو ماه بودی و بوسیدنت، نمی‌دانی
‏چه ساده داشت مرا هم بلند قد می‌کرد
 
‏تو ماه بودی و بوسیدنت، نمی‌دانی
‏چه ساده داشت مرا هم بلند قد می‌کرد
دوش چون نیلوفر از غم پیچ و تابی داشتم
هر نفس چون شمع لرزان اضطرابی داشتم

اشک سیمینم به دامن بود بی‌سیمین‌تنی

چشم بی‌خوابی ز چشم نیم‌خوابی داشتم
 
موجب فریاد ما خصم نداند که چیست
چاره مجروح عشق نیست بجز خامشی
 
هنوز مانده به یادم شبی که می‌گفتی
تو اشک هم شوی از چشمِ من نمی‌افتی!
 
نه صبر هست ما را، نه دل، نه تاب هجران
مائیم و نیم جانی، آن هم به ل*ب رسیده
 
دام چشمت بود یا زنجیر زلفت مرحبا!
عاقبت صید تو شد قلب گریزان پای ما...!
 
عقب
بالا پایین