تا سِحر چشم یار چه بازی کند که باز
بنیاد بر کرشمه ی جادو نهاده ایم
بنیاد بر کرشمه ی جادو نهاده ایم
هردم چو توپ میزندم پشت پای وایقلعهٔ دل خوشتر است از قلعهٔ این شهریار
همت ما این چنین فرمان دهد بر پادشاه
در خانهٔ دل عشق تو مجمع داردیک نعره مستانه ز جایی نشنیدیم
ویران شود این شهر که میخانه ندارد