خوب رمان سایه‌ی خونین سیاوش اثر رهگذر شب (گیتی)

مینِرا

مدیر تالار مشاوره
پرسنل مدیریت
مدیر رسـمی تالار
منتقد
ژورنالیست
مشاور
تیم تگ
تئوریسین
نویسنده نوقلـم
پرسنل کافه‌نـادری
نوشته‌ها
نوشته‌ها
439
پسندها
پسندها
2,539
امتیازها
امتیازها
203
سکه
1,698

نام رمان: سایه‌ی خونین سیاوش
ژانر: تخیلی، جنایی، تراژدی
نویسنده: مینِرا (گیتی)
ناظر: @Blu moon
خلاصه: شنیدین میگن خون بی‌گناه هیچ وقت از رو دست پاک نمیشه؟ من فهمیدم که چرت و پرته. آدم‌هایی رو دیدم که خون بی‌گناه از روی دست‌هاشون پاک شد و این وسط تنها چیزی که پاک نشد، رد اشک از روی دست‌های من بود.
از اون به بعد ماجرا شروع شد. هر جا سایه‌ی من افتاد مرز شکست، خون ریخت و جنون تو فضا پخش شد. این وسط تنها مرزی که من نمی‌تونم بشکنمش قلب خودمه و تنها سوالی که باقی می‌مونه اینه: من واقعاً دیونه‌ام؟


مقدمه:
صفحه‌ی اول رو باز کردم و تیتر زدم:
- دفترچه‌ی ثبت وقایع. نویسنده: سیاوش آرازیان.
شیشه‌ی اشک رو گذاشتم گوشه‌ی میز و نفس عمیقی کشیدم. چیزی که داشتم می‌نوشتم رو زیر ل*ب خوندم:
- به هر چیزی که آسیبی کنی، آن چیز جان گیرد؛ چنان گردد که از عشقش بخیزد صد پریشانی...
دفتر رو بستم و با نگاهی که ازش خون می‌ریخت به دیوار زل زدم. این جا به هیچ عنوان جای من نیست...

لینک تاپیک گفت و گوی رمان:
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

8e8826_23124420-029b58f3e8753c31b4c2f3fccfbe4e16.png

نویسنده‌ی عزیز؛
ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان، قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ رمان]

برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ رمان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رمان‌نویسی]

برای سفارش جلد رمان، بعد از ۲۰ پست در این تاپیک درخواست دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد]

بعد از گذاشتن ۲۵ پست ابتدایی از رمانتان، با توجه به شراط نوشته شده در تاپیک، درخواست تگ دهید:
[درخواست تگ رمان]

برای سنجیدن سطح کیفیت و بهتر شدن رمانتان، در تالار نقد، درخواست نقد مورد نظرتان را دهید:
[تالار نقد]

بعد از ۱۰ پست‌ برای درخواست کاور تبلیغاتی، به تاپیک زیر مراجعه کنید:
[درخواست کاور تبلیغاتی]

برای درخواست تیزر، بعد از ۱۵ پست به این تاپیک مراجعه کنید:
[درخواست تیزر رمان]

پس از پایان یافتن رمان، در این تاپیک با توجه به شرایط نوشته شده، پایان رمانتان را اعلام کنید:
[اعلام پایان تایپ رمان]

جهت انتقال رمان به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تاپیک زیر شوید:
[درخواست انتقال به متروکه و بازگردانی]

برای آپلود عکس شخصیت های رمان نیز می توانید در لینک زیر درخواست تاپیک بدهید:
[درخواست عکس شخصیت رمان]

و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نوشتن و نویسندگی، به تالارآموزشی سر بزنید:
[تالارآموزشی]


با آرزوی موفقیت شما

کادر مدیریت تالار رمان انجمن کافه نویسندگان
 
دست‌هام می‌لرزید. توی لباسشویی فرو رفتم و با تمام توان در لباسشویی رو کشیدم سمت خودم تا بیرون رو نبینم و ارتباطی باهاش نداشته باشم. صدای فریاد وحشت زده‌ی پسربچه دوباره بلند شد:
- مامان ببخشید... قول میدم دیگه بچه‌ی خوبی باشم. مامان تو رو خدا من از آب می‌ترسم! خودت گفتی شنا نکنم تو حوض.
به خودم پیچیدم از درد و بیشتر مچاله شدم. زیر ل*ب گفتم:
- نکن مامان... نکشش... مامان... مامان...
و دوباره از وحشت شلوارم رو خیس کردم. نزدیک بود دوباره تشنج کنم که یک دفعه سوزشی روی گونه‌ی چپم حس کردم و چشم‌هام باز شدن. صدای شاهین از ته چاه به گوشم رسید:
- بلند شو سیاوش خواب دیدی باز.
صدای شاهین ته چاه نبود؛ من ته چاه افکارم بودم. بدنم می‌لرزید و هنوز باور نکرده بودم کابوسم کابوس بوده و تو واقعیت همه چیز عادیه. من پنج سالم نیست، وحشت نمی‌کنم، جام رو خیس نمی‌کنم و همه چیز رو فراموش کردم.
شاهین خم شد سمتم و با لحن ملایم‌تری گفت:
- داداش خواب بود. نترس این قدر. باز قرص‌هات رو نخوردی؟
بینیم رو بالا کشیدم و یک دفعه محکم شاهین رو ب*غل کردم. من نشسته بودم رو تخت و سرم رو به سینه‌ی شاهین چسبونده بودم. هیستریک گفتم:
- کیا تو که کاری نکرده بودی مامان چرا زدت؟ مامان... تو رو خدا نکشش مامان. تو رو خدا!
همون طور با التماس داشتم داد می‌زدم که شاهین دوباره خودش رو ازم جدا کرد و یه سیلی محکم زد تو گوشم. صورتم رو گرفت تو دستش و محکم و بلند گفت:
- سیاوش می‌شنوی؟ من شاهینم. داشتی خواب می‌دیدی. شنیدی؟ خواب بود همه‌ش.
تازه همه چیز برام معنی پیدا کرد. چند بار پلک زدم تا تاری اشک تو چشمم از بین بره و بی صدا ل*ب زدم:
- شاهین؟
شاهین من رو ول کرد و رفت سمت میز تحریرم که درست رو به روی تختم بود. از روش یه چیزی برداشت و اومد سمتم و این جا تازه فهمیدم می‌خواد دوباره اون قرص‌های کوفتی رو به خوردم بده. دوباره کلافه شدم و گفتم:
- اون چیه دیگه؟
یه قرص رو از توی ورق در آورد و گذاشت کف دستم:
- زود باش بخور قرصت رو. اون دوتای دیگه کجان؟
حرفی نزدم. با کلافگی گفت:
- کجا سر به نیستشون کردی سیاوش؟
با اخم سرم رو پائین انداختم:
- تو کمدم گذاشتم.
رفت به طرف کمد دیواری که سمت چپ تخت بود. در کمد رو باز کرد و از اون جایی که شاهین بیشتر از خودم با کمدم رو آشنایی داره سریعاً قوطی دوتا قرص دیگه رو هم پیدا کرد. قوطی‌ها رو تو دستم گذاشت و گفت:
- میرم آب بیارم.
و با عجله رفت بیرون. نگاهی به قرص‌های توی دستم انداختم و اخم‌هام توی هم رفت. از وقتی دارم به جای ریسپریدون این قرص جدیده که اسمش خیلی سخته رو می‌خورم دائم بالا میارم.
قوطی قرص رو کج کردم و سعی کردم بخونمش:
- ها-لو-پِر-ید-ول؛ همینه فکر کنم نه؟
طبق تجویز این دکتر جدیده باید شش نوع قرص بخورم. دوتاش رو حذف کرده. اصلاً چه بهتر! یه مشت قرصه دیگه. می‌ندازم بالا و از روانشناس بی‌نیاز میشم.
مغزم در حال خاموش شدن بود که شاهین در رو باز کرد و لیوان آب رو گذاشت روی میز:
- قرص‌هات رو بخور بیا بیرون. مامان ماهی رسید.
گفتم:
- باشه. بذار برم حموم بعد میام.
شاهین رفت بیرون و من شروع کردم به تلاش کردن برای این که برم حموم.
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
عقب
بالا پایین