عنوان: خب خودت خوب می‌دانی زنان چطور آدم‌هایی هستند!
ژانر: طنز اجتمایی
نویسنده: Irvin S. Cobb
مترجم: دیوا لیان
خلاصه:
نویسنده در این کتاب با زبانی طنزآمیز ویژگیهای رفتاری و عاطفی زنان را به داستان می‌کشدو در عین حال
به شباهت‌ های آنها به مردان اشاره می‌کند، این داستان نشان میدهد که چگونه هردو جنس در برخی رفتارها و واکنش ها دقیقا شبیه یکدیگر هستند

 
آخرین ویرایش:
380731_25050915-25۲۰۲۵۰۷۱۵-۱۱۵۷۰۰.jpg


مترجم عزیز، ضمن خوش‌‌آمد گویی و سپاس از انجمن کافه نویسندگان برای منتشر کردن رمان ترجمه‌ شده‌ی خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه‌ی خود قوانین زیر را با دقت مطالعه فرمایید.

قوانین تالار ترجمه

برای درخواست تگ، بایست تاپیک زیر را مطالعه کنید و اگر قابلیت‌های شما برای گرفتن تگ کامل بود، درخواست تگ‌‌ترجمه دهید.

درخواست تگ برای رمان در حال ترجمه

الزامی‌ست که هر ترجمه، توسط تیم نقد رمان‌های ترجمه شده؛ نقد شود! پس بهتر است که این تاپیک را، مطالعه کنید.

درخواست نقد برای رمان در حال ترجمه

برای درخواست طرح جلد رمان ترجمه شده بعد از 10 پارت، بایست این تاپیک را مشاهده کنید.

درخواست جلد

و زمانی که رمان ترجمه‌ی شده‌ی شما، به پایان رسید! می‌توانید در این تاپیک ما را مطلع کنید.

اعلام اتمام ترجمه

موفق باشید.

مدیریت تالار ترجمه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
او از مغازه بیرون می‌آید. می‌تواند هر زن معمولی‌ای باشد و مغازه هم می‌تواند هر مغازه‌ای در هر شهری باشد. او مشغول خرید بوده است، نه لزوماً اینکه چیزی خریده یا قصد خرید داشته، بلکه صرفاً خودش را در حال خرید کردن تصور می‌کرد – کاری که با خریدن واقعی فرق دارد. خرید کردن برای مغازه یعنی تجارت، اما خرید کردن فقط یعنی مشغول شدن به خرید، بدون هیچ هدف خاصی.
همانطور که گفتم، او از مغازه بیرون می‌آید. درست کنار در، با زنی آشنا روبرو می‌شود. اگر از او خوشش بیاید، گرم و صمیمی می‌شود، اما اگر خوشش نیاید، هیچ صمیمیتی نشان نمی‌دهد. معمولاً بیزاری یک زن از زن دیگری که در همان موقعیت اجتماعی است، خیلی راحت قابل تشخیص است. نکته جالب اینکه هر چقدر او بیزاری بیشتری داشته باشد، محبت ظاهری که هنگام روبه‌رو شدن نشان می‌دهد کمتر است. چرا اینطوری است؟ هیچ‌کس واقعاً نمی‌داند.
خب، حالا آنها دم در با هم شروع به صحبت می‌کنند. دو مرد در موقعیت مشابه، معمولاً کمی از مسیر عبور مردم کنار می‌روند بدون اینکه فکر خاصی پشتش باشد – یک واکنش غریزی و ناخودآگاه است. اما این دو زن همان‌جا می‌ایستند، سر جای خودشان. آدم‌ها از کنارشان رد می‌شوند و به آنها نگاه می‌کنند، گاهی به هم برخورد می‌کنند. حضورشان وسط راه، گره‌ای از شلوغی درست می‌کند.
اما هیچ‌کدامشان به ذهنشان نمی‌رسد که فقط یک یا دو متر کنار بروند تا راه برای بقیه باز شود؟ نه، هیچ وقت این فکر به ذهنشان نمی‌رسد. حتی اگر این برخورد وسط یک راهروی باریک، پله‌های شلوغ یا جلوی درهای چرخان باشد، باز هم همین‌طور می‌ایستادند. جای ایستادنشان برای گفتگو مهم‌تر از راحتی خودشان یا بقیه است.
قهرمان داستان ما، بعد از صحبت با دوست یا دشمنش، بسته به شرایط، به گوشه خیابان می‌رود و منتظر تراموا می‌شود. پاشنه‌های کفشش خیلی بلند و دامنش تنگ است، بنابراین سوار شدنش تقریباً دو برابر وقت می‌برد. با تکان خوردن و تلوتلو خوردن وارد تراموا می‌شود. صندلی‌های عقب پر است، اما جلو هنوز جای یکی دو نفر هست. آیا نگاه می‌کند ببین آیا جای خالی هست؟ نه، نیازی نیست. او وسط راهرو می‌ایستد و دستش را به یک بند می‌گیرد. ظاهرش ترکیبی از درماندگی و ناراحتی است، انگار که به چیزی چسبیده باشد، اما چیزی برای چسبیدن نیست، پس خودش را به بند آویزان می‌کند.
همه کسانی که نزدیکش هستند مردند. او با نگاه تند و پر اتهام به آنها خیره می‌شود. یکی جلو خم می‌شود تا به او بگوید جای خالی جلو هست، اما دیگر هیچ صندلی‌ای خالی نیست. مردانی که پشت سر او سوار شده‌اند، جاهای خالی را پر کرده‌اند.
در ذهن یکی از مردان نزدیک، حس جوانمردی غلبه می‌کند. او با بی‌حوصلگی شانه بالا می‌اندازد، بلند می‌شود و از زن می‌خواهد بنشیند. این کار هیچ حقی برای او نداشته، فقط دلسوزی باعث شده. زن هم، با چشم‌پوشی از نگاه‌هایش، جای خود را به او می‌دهد.
تراموا حرکت می‌کند. متصدی بلیط که دور زده و به او نزدیک می‌شود، انتظارش را دارد. او احتمالاً کرایه‌اش را آماده کرده است. جاهای زیادی برای پول داشت – جیب دامنش، کمربندش،
 
آخرین ویرایش:
او جیب واقعی‌ای نداشت، با اینکه به نظر می‌رسید همه جا پر از جیب است – توی آستین، زیر آستین، روی لباس و حتی جیب پول خرد. یه آدم معمولی در زندگی روزمره‌اش حداقل ۹ تا ۱۵ جیب لباس دارد. اگه پالتو هم پوشیده باشد، حداقل سه جیب اضافه‌تر هم بهش اضافه می‌شه. به نظر می‌رسد که او یک جیب قابل اعتماد هم دارد، ولی در واقع هیچ جیب واقعی‌ای نداشت.
راننده تراموا روبه‌رویش می‌ایستد و او هم با صورتی که پر از تسلیم دردناک است، مثل همیشه عمل می‌کند؛ حالتی که اغلب در چهره راننده‌های خطوطی که مسافران زن به دقت نگاهشان می‌کنند، دیده می‌شود. او با دست کثیفش، بی‌صدا، کف دستش را به سمت راننده دراز می‌کند. راننده که دستکش پوشیده، به سختی کیف دستی او را می‌گیرد. وقتی کیف باز می‌شود، انگار یک دنیای کوچک مرموز بیرون می‌ریزد: کارت‌های کوچک، نمونه‌ها، دستمال، پودرهایی برای مخفی کردن بینی، بسته‌های کوچک مرموز، سوهان ناخن و چیزهای ریز دیگر.
بعد از کمی دست و پا زدن، راننده پنج سکه مسی از ته کیف بیرون می‌آورد و به او می‌دهد. کاری که می‌توانست خیلی ساده و سریع انجام شود، تبدیل به یک مراسم طولانی و پیچیده شد.
تراموا به مسیرش ادامه می‌دهد و او با همان حالت راحت و غرق در خودش روی صندلی نشسته است – همان حالتی که هر زنی وقتی بین غریبه‌هاست و احساس می‌کند لباسش خوب است و ظاهرش راضی‌کننده، به خودش می‌گیرد. وقتی متوجه می‌شود تراموا از کنار خیابان او عبور کرده یا قرار است از آن عبور کند، از حالت خلسه بیرون می‌آید. با دستپاچگی بلند می‌شود و به راننده علامت می‌دهد که اینجا پیاده می‌شود. حالت چهره‌اش نشان می‌دهد که او راننده را مسئول بردن خودش فراتر از مقصد اصلی می‌داند.
وقتی تراموا می‌ایستد، او به سمت سکوی عقب می‌رود و پیاده می‌شود – ولی از مسیر اشتباه! یعنی با صورت رو به عقب از تراموا پایین می‌آید. این باعث می‌شود دو اتفاق رخ دهد: هم جلوی کسی که می‌خواهد سوار شود را می‌گیرد و هم اگر تراموا ناگهان روشن شود، قبل از اینکه پاهایش به زمین برسد یا دستش را رها کند، ممکن است به شدت به عقب پرتاب شود.
 
آخرین ویرایش:
مردی از تراموا پیاده می‌شود و درست در جهتی می‌ایستد که تراموا به آن سمت می‌رود. یک حرکت ناگهانی فرمان او را به جلو پرتاب می‌کند و خوشبختانه روی پاهایش فرود می‌آید. اگر همان لحظه رو به جهت مخالف ایستاده بود، احتمالاً به پشت می‌افتاد و شاید جمجمه‌اش آسیب می‌دید. اما زنان، گاهی به دلیل هوس‌ها یا عادات غیرقابل توضیح، درست از همان مسیر اشتباه و خطرناک پیروی می‌کنند.
همین که مسئول تراموا زنگ شروع حرکت را می‌زند، نگاه زن به مردی که روی سکوی عقب نشسته، می‌افتد.
رهبر ارکستر می‌گوید:
- می‌دونی که از… امم خوشت اومده؟
مردی که این سوال را می‌پرسد، مرد متأهلی است. او خوب می‌داند که هر چه بیشتر با زن‌ها زندگی کند، کمتر می‌تواند طرز فکرشان را درباره چیزهای ساده زندگی درک کند. پس با حالتی که نشان‌دهنده اوج تجربه و فهم اوست، پاسخ می‌دهد:
- خب، تو که می‌دانی زن‌ها چطور آدم‌هایی هستند!
ما می‌دانیم زن‌ها چه طورند، اما هیچ‌کس واقعاً نمی‌داند چرا اینطورند.
اجازه بدهید یک نکته را روشن کنم: من به عنوان یک فرد و به عنوان یک ناظر، طرفدار زنان هستم. آنها بخش مهم و محبوب جامعه ما هستند و حق دارند همین‌طور باشند. از قدیم، من طرفدار حق رأی زنان بوده‌ام. سال‌هاست که فکر می‌کنم حق رأی باید هم گسترش پیدا کند و هم در مواردی محدود شود – برای برخی زنان بزرگ‌تر شود و برای برخی مردان محدودتر.
دلیل زیادی وجود ندارد که چرا یک زن معمولی نباید در سیاست شرکت کند. اگر واقعاً بخواهد، هیچ دلیل موجهی وجود ندارد که حق کامل نداشته باشد. این حق نه امتیاز است و نه لطف، بلکه یک حق برابر است. نمی‌توانم با کسانی موافق باشم که فکر می‌کنند دادن حق رأی به زنان باعث می‌شود نقش مادری‌شان تحت تاثیر قرار بگیرد. مطمئناً فرزندان آینده تنها در اولین سه‌شنبه پس از اولین دوشنبه نوامبر به دنیا نمی‌آیند! استدلال واقعی که علیه حق رأی زنان به ذهنم می‌رسد، رفتار بعضی زنانی است که از آن حمایت می‌کنند، نه خود حق رأی.
 
آخرین ویرایش:
بارها به خودم گفته‌ام:
قطعاً من طرفدار حق رأی زنان هستم. وقتی می‌بینم هم‌جنس‌های خودم چقدر در اداره کشور آشفتگی ایجاد می‌کنند، اصلاً فکر نمی‌کنم که وقتی زنان هم شروع به رأی دادن کنند یا برای مناصب دولتی نامزد شوند، جمهوری سقوط کند. هر از گاهی ما مردان رهبران بد و غمگینی سر کار آورده‌ایم. اما دستی که گهواره را تکان می‌دهد، بهتر از دستی است که قایق را تکان می‌دهد.
ما مردها تقریباً همه آزادی‌های شخصی که پدرانمان برایشان جنگیده و خون داده‌اند را از دست داده‌ایم. از زمان جنگ داخلی، آنقدر احمق بوده‌ایم که به دنیا نشان داده‌ایم نمی‌توانیم از آزادی که به آن می‌بالیم، محافظت کنیم.
ما برای مرد انگلیسی متأسفیم چون زیر حکومت یک رئیس‌جمهور موروثی به نام پادشاه زندگی می‌کند، در حالی که ما خوشحالیم که زیر حکومت یک رئیس‌جمهور منتخب زندگی کنیم. نمی‌فهمیم چرا او، که شهروند آزادترین کشور دنیاست، خودش را رعیت می‌نامد؛ در حالی که ما خودمان را شهروند می‌نامیم اما روزبه‌روز بیشتر و بیشتر درگیر قوانین سخت، فرمان‌های خودسرانه و سلسله‌مراتب اجتماعی و اقتصادی می‌شویم: رعیت قوانین، رعیت فرمان‌ها، رعیت طبقات پایین و بالا، رعیت پلیس، کارگر و سرمایه‌دار.
به عنوان یک دموکرات، این‌ها را در دوره ریاست جمهوری جمهوری‌خواهان بیشتر احساس کرده‌ام، اما در دوره‌های دیگر هم همین حس را داشته‌ام. و بارها به خودم گفته‌ام:
با توجه به این شرایط، بیایید به زنان رأی بدهیم – در نهایت، اما نه همین حالا. تا وقتی هنوز کنترل سیستم رأی‌گیری دست ماست، بیایید آنها را فعلاً به حالت تعلیق درآوریم. آنها ادعا می‌کنند موجودات عاقلی هستند؛ خب، پس اجازه دهید این را ثابت کنند. وقتی یاد گرفتند که چگونه درست از تراموا پیاده شوند، آن وقت رأی بدهیم.
 
آخرین ویرایش:
می‌دانید زنان چه موجوداتی هستند!
ما به زن برتری اجتماعی داده‌ایم، ولی در واقع او آن را خودش به دست آورده است. به زودی در تمام ایالت‌ها، از نظر سیاسی برابر با مردان خواهد بود. حالا فکر می‌کند که برابری اقتصادی هم می‌خواهد. اما واقعاً اینطور نیست؛ او فقط فکر می‌کند که اگر بخواهد به آن برسد، باید هم محدودیت‌های طبیعی را رعایت نکند و هم از امکانات طبیعی برای توسعه اقتصادی خود استفاده کند.
به طور ساده، خداوند او را طوری آفریده که نمی‌تواند کاملاً رها شود و تبدیل به یک بلوط تنومند شود؛ او همیشه کمی چسبیده و متکی باقی می‌ماند. او می‌خواهد تمام امتیازات بلوط را داشته باشد، اما در عین حال می‌خواهد ملاحظات ویژه‌ای که تاک‌ها دارند را هم حفظ کند. اگر چیزی در مورد زنان بدانم، این است که آنها موجوداتی هستند که هم کیک را می‌خورند و هم آن را به دست می‌آورند. برخی مردان اینطور ساخته شده‌اند، اما تقریباً همه زنان این ویژگی را دارند.
به او فرصت‌های برابر با مردان در کسب و کار بدهید – جایگاه برابر، حقوق برابر با مردی که همان شغل را دارد. تا اینجا همه چیز خوب است. اما وقتی کارفرما هستید، باید همان رفتاری را با او داشته باشید که با یک مرد هم‌رده‌اش دارید و انتظار دارید. اینجاست که مشکل پیش می‌آید.
او حقوقش را می‌گیرد – درست است – اما تصور می‌کند حق دارد وقتی شرایط برایش ناراحت‌کننده است گریه کند، وقتی اذیت می‌شود عصبانی شود و از کوره در برود؛ کاری که هیچ مرد صاحب قدرتی از همکار مردش انتظار ندارد و تحمل نمی‌کند.
به او قدرت برابر، مسئولیت برابر، لطف برابر و حقوق شنبه شب برابر با مرد همکارش بدهید. همه این‌ها درست است. اما اگر بخواهید با ملایمت و منطق به او بگویید لباس ساده‌تر و رسمی‌تر برای کار عاقلانه است، ببینید چه اتفاقی می‌افتد.
 
آخرین ویرایش:
زن شاغلی که در طول روز کاری لباس ساده و مرتب می‌پوشد، بدون دستبندهای زنگ‌دار، شال‌های مسخره روی مچش، تزئینات اضافی دور گردنش یا آرایش موهای اغراق‌آمیز، هم جذاب است و هم با محیط اطرافش هماهنگ است. دو نفر از شایسته‌ترین و قابل اعتمادترین آدم‌هایی که می‌شناسم، هر دو زن هستند: یکی دستیار سردبیر یک مجله هفتگی و دیگری رئیس یک بخش مهم در یک صنعت حیاتی. عصرها، هرگز زنی پیدا نمی‌کنید که آراسته‌تر باشد، اما وقتی سر کار هستند، لباس مناسب و متناسب با موقعیت می‌پوشند و تصویرشان با کاری که انجام می‌دهند همخوانی دارد. این‌ها، به نظر من، دو استثنا در میان زنان هستند.
پرستاران حرفه‌ای هم یونیفرم‌هایی دارند که برازنده و مناسب حرفه‌شان طراحی شده است. تا جایی که می‌دانم، هیچ سابقه‌ای نیست که یک مرد بیمار، در دوران بهبودی و با آن حال و هوای تاثیرپذیری که معمولاً دارد، عاشق پرستارش نشده باشد. یک پرستار حرفه‌ای که خوش‌قیافه هم باشد و لباس آبی و سفید بی‌عیب و نقصش را بپوشد، شانس بیشتری برای پیدا کردن شوهر مناسب دارد تا دختر هر میلیاردر زنده‌ای.
اما گاهی از خودم می‌پرسم، اگر قوانین حرفه‌ای و عرف موجود نبود و اجازه می‌داد که هر پرستار یا زن شاغل، آزادانه لباس خودش را انتخاب کند، چه اتفاقی می‌افتاد؟ یا اگر فروشگاه‌های بزرگ به کارکنان زن آزادی می‌دادند تا کمد لباسشان را خودشان انتخاب کنند، خب، می‌دانید که زنان چه‌طور هستند!
با این حال، اعتراف می‌کنم که می‌توانم نکاتی هم در نکوهش جنس خودم بگویم. در بخش دیگری از این داستان، دوست تحسین‌شده و بااستعدادم، خانم مری رابرتز راینهارت، اشاره‌ای کرده به هوس‌ها و رفتارهای غیرقابل‌توضیح برخی مردان در لباس پوشیدن. تنها اشتباهش این بود که فکر کرده بود فقط برخی مردان اینطور هستند؛ در واقع، باید همه مردان را در نظر می‌گرفت.
 
آخرین ویرایش:
تنها دلیلی که می‌توان تصور کرد چرا هر مرد بالغ و عاقلی به لباس‌هایی که رسم و رسوم و خیاطان تعیین کرده‌اند پایبند است، این است که به آن‌ها عادت کرده است. یک مرد می‌تواند هر چیزی را تحمل کند، وقتی به آن عادت کرده، چون عادت کردن یعنی دیگر نگرانش نیست.
اما از زمانی که آدم‌ها به شوخی شیوه پوشیدن برگ انجیر حوا را مسخره کردند و در طول قرن‌ها تا امروز، رسم مردان این بوده که لباس‌های زنان را دست‌مایه طنز قرار دهند. نشریات طنز را ببینید؛ اغلب توسط مردان ویرایش می‌شوند. جوک‌های مربوط به لباس زنان، برای تک‌گویان و ودویل‌ها، الهام‌بخش است؛ برای هنرمندان کمیک، نقاشی‌هایشان نشان می‌دهد که یک مرد معمولی چقدر در بستن دکمه‌های لباس یک زن معمولی عذاب می‌کشد. این‌ها نمونه‌های مشخص و غیرقابل اجتناب الهام گرفتن از لباس زنان هستند.
بله، زنان گاهی لباس‌های عجیب و غریب می‌پوشند؛ نمی‌توان انکار کرد. اما سبک‌های زنانه آنقدر سریع تغییر می‌کنند که هیچ مد احمقانه‌ای دوام نمی‌آورد و به طرفدارانش آسیب دائمی نمی‌رساند. به نظرم هیچ چیز به اندازه مد زنانه سریع از مد نمی‌افتد، مگر شاید یک تخم‌مرغ.
اگر در یک فصل، دامن زنی بی‌سلیقه باشد و وقتی لنگان لنگان راه می‌رود، انگار پاهایش بسته شده، مثل خانمی به نام سالامبو، فصل بعد مطمئناً لباس‌هایش بیش از حد گشاد خواهند شد. اگر این زمستان آستین‌هایش تنگ مثل غلاف سوسیس باشند، بهار او را با آستین‌های خیلی بلند خواهید دید. تقریباً هر سال، گهگاهی او را با لباسی می‌بینیم که زیبایی و عقل سلیم را با هم دارد، اما این خیلی رایج نیست.
اما حتی وقتی لباسشان در اوج مسخره بودن است، من معتقدم لباس زنان به هیچ وجه احمقانه‌تر از لباس‌هایی نیست که یک مرد معمولی به آن‌ها عادت کرده است. اگر زنان برده مد هستند، مردان برده عرف هستند. مد یک شبه تغییر می‌کند، اما عرف آرام و کند حرکت می‌کند و مدت‌ها ثابت می‌ماند. عرف مثل یک سرخپوست چوبی تمدن است؛ اما مد مثل چرخ و فلک.
 
آخرین ویرایش:
در تابستان، در یک منطقه معتدل، زن‌ها همیشه از مردها خنک‌تر به نظر می‌رسند – و واقعاً هم خنک‌تر هستند. در زمستان، لباس‌هایشان از آنچه مرد آرزو دارد بپوشد سبک‌تر است، اما گرم‌تر از مرد می‌مانند. می‌توانند بدون هیچ نشانه‌ای از رنج، در معرض نور بیشتری قرار بگیرند و کمتر دچار سرماخوردگی، گرفتگی عضلات یا ذات‌الریه شوند.
اگر سنگین‌ترین روپوش بیرونی زن را با سبک‌ترین کت آلستر مرد مقایسه کنید، یا لباس زمستانی او را با لباس بیرونی که مرد برای کار می‌پوشد، می‌بینید که تفاوت شگفت‌انگیز است. اگر خودتان مرد هستید، ممکن است از خود بپرسید چرا وقتی دماسنج به بیست درجه یا بالاتر می‌رسد، شما از سرما یخ نمی‌زنید ولی زن خنک و راحت است.
او را در یک سالن رقص تصور کنید: گوشه‌های سالن گرم و نزدیک پنجره‌ها کوران هوا دارد، گردن، گلو، سینه و بازوهایش بره*نه است، لباسش نازک است، دمپایی و جورابش از ظریف‌ترین جنس‌اند، اما بینی‌اش قرمز نمی‌شود، پوستش مورمور نمی‌شود و خرناس نمی‌کشد. او شگفتی اعصار است: نه خیلی گرمش است و نه خیلی سرد.
حالا همان زن را همراه با مردش تصور کنید، وقتی لباس جشنش را پوشیده: یک دقیقه در حال رقص خیس عرق است، دقیقه بعد کاملاً سردش می‌شود، چون ایستاده و نفس می‌کشد.
چرا این تفاوت بین دو جنس وجود دارد؟ مرد باید موجود مقاوم‌تری باشد، اما نمی‌تواند آن را ثابت کند. شاید کمی به دلیل این باشد که وقتی زن احساس می‌کند لباس شیکی پوشیده، روحش برتر از درد جسمی است. اما دلیل واقعی راحتی او این است که، حتی با همه عجیب و غریب بودن لباس‌هایش، زنان معمولاً پوششی معقول‌تر از مردان دارند و راحت‌تر رفت و آمد می‌کنند.
 
آخرین ویرایش:
عقب
بالا پایین