در حال تایپ رمان ایگور | گروه دوم مسابقه

دیـوادیـوا عضو تأیید شده است.

مدیر ارشد دپارتمان کتاب + مدیر تالار کپیست
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر رسـمی تالار
منتقد ادبی
مـدرس
مترجم
مشاور
کپیـست
داور آکادمی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
3,450
پسندها
پسندها
8,564
امتیازها
امتیازها
503
سکه
2,269
نام رمان: ایگور
ژانر: اجتماعی
نویسندگان: آیناز تابش/هستی جباری @یاس؛ @CheatCheat عضو تأیید شده است.
ناظر: @ماشاگانا
خلاصه:
هر روز که ایگور از پل چوبی رد می‌شود تا به آن سوی رودخانه برود، مردم همان سوال تکراری را از او می‌پرسند:
- خسته نشده‌ای؟
ایگور پاسخ را نمی‌داند. به هر حال بهشت‌، بهشت‌تر می‌شود و شکوفه‌ بیشتر می‌شکفد. مگر این چوب‌ها تا به کی عاشق چرخ‌ امیال او می‌مانند؟ فردا همه‌چیز بهتر می‌شود.

*رمان مسابقه هفتاد روز رمان نویسی گروهی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

8e8826_23124420-029b58f3e8753c31b4c2f3fccfbe4e16.png

نویسنده‌ی عزیز؛
ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان، قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ رمان]

برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ رمان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رمان‌نویسی]

برای سفارش جلد رمان، بعد از ۱۰ پست در این تاپیک درخواست دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد]

بعد از گذاشتن ۲۵ پست ابتدایی از رمانتان، با توجه به شراط نوشته شده در تاپیک، درخواست تگ دهید:
[درخواست تگ رمان]

برای سنجیدن سطح کیفیت و بهتر شدن رمانتان، در تالار نقد، درخواست نقد مورد نظرتان را دهید:
[تالار نقد]

بعد از ۱۰ پست‌ برای درخواست کاور تبلیغاتی، به تاپیک زیر مراجعه کنید:
[درخواست کاور تبلیغاتی]

برای درخواست تیزر، بعد از ۱۵ پست به این تاپیک مراجعه کنید:
[درخواست تیزر رمان]

پس از پایان یافتن رمان، در این تاپیک با توجه به شرایط نوشته شده، پایان رمانتان را اعلام کنید:
[اعلام پایان تایپ رمان]

جهت انتقال رمان به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تاپیک زیر شوید:
[درخواست انتقال به متروکه و بازگردانی]

برای آپلود عکس شخصیت های رمان نیز می توانید در لینک زیر درخواست تاپیک بدهید:
[درخواست عکس شخصیت رمان]

و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نوشتن و نویسندگی، به تالارآموزشی سر بزنید:
[تالارآموزشی]


با آرزوی موفقیت شما

کادر مدیریت تالار رمان انجمن کافه نویسندگان
 
در ویلا باز شد. مرد داخل آمد. به واقع تشنجی دو پا داخل آمد. اول از آن رو که با هر قدم، کل بدنش از سرمای نفوذکرده در جانش می‌لرزید و در وهله‌ی دوم بخاطر سگرمه‌های در هم رفته‌ی همسرش ورا. زن دستش را به فرم پرانتزی بر دسته‌ی کله‌غازی مبل تکیه داده و سرش را روی آن گذاشته بود. نفس عمیقی کشید و به سوی در رفت. ایگور به محض نزدیک شدن او دستش را در هوا قاپید و شروع به اشک ریختن کرد. ورا چنان که گویا خانه‌اش را درحال سوختن ببیند؛ اما حتی یک سطل آب برای خاموش کردن آن نداشته باشد، ناچار و کمی عصبی دست شوهرش را لم*س کرد. دستی که از شدت آلرژی ورم کرده بود. مثل اسکوپ یک بستنی، برجسته و سرد. با گوجه‌ی موهای طلایی‌اش که به او چهره‌ای خانومانه بخشیده بود بازی کرد و ایگور را آهسته و محتاط به سمت شومینه کشید. دلش می‌خواست هر بد و بیراهی که بلد بود را نثار مرد کند. تا کی قرار بود این وضعیت را ادامه دهد؟ دیگر در ظرفیت و توان خود نمی‌دید که کار و زندگی‌اش را رها کند و بی‌تابانه دماسنج بیاورد تا ببیند ایگور چند درجه تب کرده است. کتاب ابله‌اش را برداشت و همان‌طور که قاطعانه دست‌های لاغر مرد را مقابل آتش شومینه گرفته بود به تورق ادامه داد. حاجت به کتاب نبود، ابله واقعی کنارش نشسته بود. درست لحظه‌ای که آرامشی نسبی در وجود خود احساس می‌نمود و راضی بود که پرونده‌ی دردسرهای امروز بسته شده، ایگور به درب خانه اشاره کرد و مظنون جدیدی به تراژدیِ روزمره‌شان افزود. چشمان درشت و گرد ورا گشاد شد و با آن حلقه‌های زیتون، سر تا پای ایگور را از نظر گذارند. ایگوری که همیشه درباره‌ی عنبیه‌ی چشمش شوخی می‌کرد و می‌گفت باید آن‌ها را روی پیتزا بریزد. کتاب را از روی دامن حجیم پیراهنش برداشت و دوباره به سمت در رفت. با نظاره‌ی بخاری لبخند ترش‌رویانه‌ای زد. مرد بیچاره خودش را فریب می‌داد؟ یا واقعاً پس از سه سال سرکار گذاشتن خود هنوز متوجه موضوع نشده بود؟ با تمام این‌ها، باز هم نمی‌توانست برای شوهرش دل نسوزاند. او نخستین کسی بود که هر روز از این ماجرا آسیب می‌دید.
 
آخرین ویرایش:
عقب
بالا پایین