هر چه بود از دل به غیر نقش ابروی تو رفت
عاقبت زین مسجد ویران، همین محراب ماند
عاقبت زین مسجد ویران، همین محراب ماند
دگرگونه بود آنچه انداختیمهر چه بود از دل به غیر نقش ابروی تو رفت
عاقبت زین مسجد ویران، همین محراب ماند
من آمدم که تو را با سپاه و تیر بگیرممن از حکایت عشق تو بس کنم؟ هیهات
مگر اجل که ببندد زبان گفتارم ...!
نمیدانم چه گرمی کرده ای با دل ؛ نهان از من؟یک سر موی تو میارزد به زلف عالمی
مصرعی کوتاه گاهی بهتر است از صد سخن...
تهمتن زمین را ببوسید و گفتدیگران را عید اگر فرداست ما را این دمست
روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست!