دیگران با همه کس دست در آغو*ش کنندشاهد ان نیست که مویی و میانی دارد
بنده طلعت ان باش که انی دارد
در هوایی که نفسهای تو نیستمن از ان روز که در بند توام فهمیدم
زندگی دردقشنگیست که جریان دارد
مرا روزی مباد آن دم، که بی یاد تو بنشینمدر راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم
ترسم آنجاستمثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصلههاست
تو با قلب ویرانه ی من چه کردیتنها گناه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه کار کرده است