نمیدانم کجایی یا کهای، آنقدر میدانمکی یاد من رفت از دلش
ای در دل و جان منزلش
هر لحظه معجونی کند
بهر دل بیمار من
که میآیی که بگشایی گره از بندهای ما
نمیدانم کجایی یا کهای، آنقدر میدانمکی یاد من رفت از دلش
ای در دل و جان منزلش
هر لحظه معجونی کند
بهر دل بیمار من
و صفا کن دل که در این پردهسرای فنامن آزمودم مدتی بیتو ندارم لذتی
کی عمر را لذت بود بیملح بیپایان تو
آن نفس که شد عاشق
اماره نخواهد شد
یارب تو مرا به نفس طناز مده
با هر چه به جز تست مرا ساز مده
من در تو گریزان شدم از فتنهٔ خویش
من آن توام مرا به من باز مده
تا رقیب از تو مرا وعده دشنام آورددر آرزوی تو عمر بردم شب و روز
عمرم همه رفت و آرزوی تو نرفت