نیست در شهر نگاری که دلِ ما بِبَرَد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند؛
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی؛
 
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند؛
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی؛
یا این دل خون خواره را لطف و مراعاتی بکن
یا قوت صبرش بده در یفعل الله ما یشا
 
یا این دل خون خواره را لطف و مراعاتی بکن
یا قوت صبرش بده در یفعل الله ما یشا
اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم؛
اوست گرفته شهر دل، من به كجا سفر برم؛
 
اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم؛
اوست گرفته شهر دل، من به كجا سفر برم؛
مکن زغصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید انکه زحمتی نکشید
 
در وفاداری اگر با خلق می سنجیدمش
روی سکوی نخست این جهان می ایستاد

یک شقایق بود بین خارها و سبزه ها
گاه اگر یک لحظه پیش دوستان می ایستاد
 
در وفاداری اگر با خلق می سنجیدمش
روی سکوی نخست این جهان می ایستاد

یک شقایق بود بین خارها و سبزه ها
گاه اگر یک لحظه پیش دوستان می ایستاد
در آغاز محبت گر پشیمانی بگو با من

که دل ز مهــرت بر کنم تا فرصتی دارم
 
من از دست غمت، مشکل برم جان

ولی دل را تو آسان بردی از من . . !
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: M I R A S
عقب
بالا پایین