دلم به کوی تو هر شام تا سحر می‌گشت
سحر چو می‌شد از آن کو به ناله بر می‌گشت
 
شبی نگذشت کز دست غمش چون نی ننالیدم
دریغ از نالهٔ پنهان که پیدا نیست تاثیرش
 
ای شَه سوارِ چالاک، احوال ما چه دانی؟
کز حالت پیاده، غافل بود سواره

با این سپاه مژگان، از خانه گر درآیی
تسخیر می‌توان کرد، شهری به یک اشاره
 
مجنون ز جهان چو رخت بر بست
از سرزنش جهانیان رست.(نظامی.)
 
عقب
بالا پایین