در جوانـی حاصل عمـــرم به نادانی گذشت

آنچه باقی بود آن هم در پشیمانی گذشت
 
تو را " جانم " صدا کردم ولیکن برتر از جانی
مگر جان بی تو می ماند
در این تندیس انسانی
 
یک نفر آمد صدایم کرد و رفت در قفس بودم، رهایم کرد و رفت
 
ما زِ یاران چَشمِ یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
 
من شاخه ی خشکم تو بیا برگ و برم ده با زمزمه ی عاطفه هایت ثمرم ده
 
عقب
بالا پایین