یاد تو گره گشای رازم باشددلم را آهنی کردم مبادا عاشقت گردد
ندانستم تو ای ظالم دلی آهنربا داری....
خم ابروی کجت قبله محراب من است
یاد تو گره گشای رازم باشددلم را آهنی کردم مبادا عاشقت گردد
ندانستم تو ای ظالم دلی آهنربا داری....
تلخ کنی دهان من قند به دیگران دهییاد تو گره گشای رازم باشد
خم ابروی کجت قبله محراب من است
یار، امشب پی عاشقکشی استتلخ کنی دهان من قند به دیگران دهی
نم ندهی به کشت من آب به این و آن دهی
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون شدیار، امشب پی عاشقکشی است
من نگویم، ز خدنگش پیداست
در غم دوری رویش همه در تاب و تبندتو مپندار که مجنون سر خود مجنون شد
از سر زلف لیلیست که دیوانه شد
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرددر غم دوری رویش همه در تاب و تبند
همه ذرات جهان در پی او در طلبند
در ره عشق رخت رهگذری میجویمدیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مس*ت که با مردم هشیار چه کرد
شاهی است که تو هرچه بپوشی دانددر ره عشق رخت رهگذری میجویم
سفر از هیچ به سوی همه چیزم در پیش
دست از دلم بدار که جانم به ل*ب رسیدشاهی است که تو هرچه بپوشی داند
بیکام و زبان گر بخروشی داند
هرکس هوس سخنفروشی داند
من بندهٔ آنم که خموشی داند
در چشم من نیاید خوبان جمله عالمدست از دلم بدار که جانم به ل*ب رسید
اندر فراق روی تو روزم به شب رسید