هلال از خم ابروی یار دم میزددر چشم من نیاید خوبان جمله عالم
بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته
من خسته گردعالم درمان زکس ندیدم
تا درد عشق دیدم درمان من گرفته
نسیم عطر بهاری چه سرافرازی آورد
هلال از خم ابروی یار دم میزددر چشم من نیاید خوبان جمله عالم
بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته
من خسته گردعالم درمان زکس ندیدم
تا درد عشق دیدم درمان من گرفته
داد علمش شهره دستان شهود داستان استدانی که مرا غمِ فراوان از چیست؟
زانست که او ناز فراوان دارد!
دوست شاید که به دریوزه ردایی بدهدتا گل روی تو دیدم همه گلها خارند
تا تورا یار گرفتم همه خلق اغیارند . .
من پشهاماز لطف تو طاووس شومناز کنی، نظر کنی
قهر کنی، ستم کنی
گر که جفا
گر که وفا
از تو حذر نمیکنم