تحمل میکنم با زخم، چون مرهم نمیبینمای نسیم سحر ارامگه یار کجاست
منزل ان مه عاشق کش عیار کجاست
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تحمل میکنم با زخم، چون مرهم نمیبینمای نسیم سحر ارامگه یار کجاست
منزل ان مه عاشق کش عیار کجاست
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باشتحمل میکنم با زخم، چون مرهم نمیبینم
تجلی گه خود کرد خدا دیده ی مارا در این دیده در آیید و ببینید خدارامن اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
هر کسی ان درود عاقبت کار که کشت
این که یک روز مهندس برود در پی شعرتجلی گه خود کرد خدا دیده ی مارا در این دیده در آیید و ببینید خدارا
صفای اصفهانی
دل که میگیرد نمیگوید کجا باید گریستاین که یک روز مهندس برود در پی شعر
سر و سریست که با موی پریشان دارد
دیریست که دلدار پیامی نفرستاددل که میگیرد نمیگوید کجا باید گریست
گریه کردن در خیابان هم ارامم نکرد
دستِ من گیر،دیریست که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
ما ز یاران چشم یاری داشتیمدستِ من گیر،
که دست از دو جهان
وا دارم …
ما آنچه خوانده ایم فراموش کرده ایمما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود انچه میپنداشتیم
ما قصه سکندر و دارا نخوانده ایمما آنچه خوانده ایم فراموش کرده ایم
الّا حدیث دوست که تکرار می کنیم