مقدمه
بعضی چیزها، درست وقتی فکر میکنی گذشته است، تازه شروع میشود.
ماجراهایی هست که نه در صدا اتفاق میافتند، نه در نور؛ بلکه در سکوت، تاریکی و جایی میان باور و خیال.
نه کسی هشدار داده بود، نه چیزی قابل دیدن بود.
اما اتفاقی افتاد و از همانجا همهچیز تغییر کرد.
حالا هر شب، چیزی هست که نمیگذارد بخوابم.
نه به خاطر آنچه دیدهام...
بلکه به خاطر آنچه هنوز ندیدهام، اما مطمئنم که نزدیک است.