یک چند به کودکی باستاد شدیممی جوش میزند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش میکنی
یک چند به استادی خود شاد شدیم
یک چند به کودکی باستاد شدیممی جوش میزند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش میکنی
ماه و خورشید و پری و آدمی اندر نظرتیک چند به کودکی باستاد شدیم
یک چند به استادی خود شاد شدیم
یادم نکرد و شاد حریفی که یاد از اوماه و خورشید و پری و آدمی اندر نظرت
همه هیچند که سر بر همه افراختهای
وحشت ما کم نگردد ز اجتماع دوستانیادم نکرد و شاد حریفی که یاد از او
یادش بخیر گرچه دلم نیست شاد از او
آری آغاز ، دوست داشتن استوحشت ما کم نگردد ز اجتماع دوستان
چون الف با هر چه پیوندیم، تنهاییم ما
تو جوش عاقبت ما مزن که در صف محشرآری آغاز ، دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
یا رب چه بودم و به کجا رفتهام که منتو جوش عاقبت ما مزن که در صف محشر
کسی سوالی اگر کرد میدهیم جوابی
ما از آن یوسف به بویی قانعیم ای باد صبحیا رب چه بودم و به کجا رفتهام که من
هر گه به یاد خویش رِسَم گریه میکنم
و چاههای هواییما از آن یوسف به بویی قانعیم ای باد صبح
بوی پیراهن چو آوردی ز اندامش مگو
من چنان عاشق رویت که ز خود بیخبرمو چاههای هوایی
به نقب های رابطه تبدیل میشوند
و روز وسعتی است
که در مخیله ی تنگ کرم روزنامه نمیگنجد
چرا توقف کنم؟