هلال از خم ابروی یار دم میزددر چشم من نیاید خوبان جمله عالم
بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته
من خسته گردعالم درمان زکس ندیدم
تا درد عشق دیدم درمان من گرفته
نسیم عطر بهاری چه سرافرازی آورد
هلال از خم ابروی یار دم میزددر چشم من نیاید خوبان جمله عالم
بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته
من خسته گردعالم درمان زکس ندیدم
تا درد عشق دیدم درمان من گرفته
دانی که مرا غمِ فراوان از چیست؟هلال از خم ابروی یار دم میزد
داد علمش شهره دستان شهود داستان استدانی که مرا غمِ فراوان از چیست؟
زانست که او ناز فراوان دارد!
تا گل روی تو دیدم همه گلها خارندداد علمش شهره دستان شهود داستان است
حجت کبری ز بعد حضرت صاحب زمان است
دوست شاید که به دریوزه ردایی بدهدتا گل روی تو دیدم همه گلها خارند
تا تورا یار گرفتم همه خلق اغیارند . .
ناز کنی، نظر کنیدوست شاید که به دریوزه ردایی بدهد
ساغر از دست من افتاد دوایی برسان
من پشهاماز لطف تو طاووس شومناز کنی، نظر کنی
قهر کنی، ستم کنی
گر که جفا
گر که وفا
از تو حذر نمیکنم
من این مراد ببینم به خود که نیمشبیمن پشهاماز لطف تو طاووس شوم
یک قطرهام از یم تو قاموس شوم