اندر دل هر کس که از این عشق اثر نیستیادم معطر میشود وقتی که یادت میکنم
ای یاد تو مستانگی هشیار مگذارم مرا
تو ابر در او کش که به جز خصم قمر نیست
ای خشک درختی که در آن باغ نرستست
وی خوار عزیزی که در این ظل شجر نیست
اندر دل هر کس که از این عشق اثر نیستیادم معطر میشود وقتی که یادت میکنم
ای یاد تو مستانگی هشیار مگذارم مرا
شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوختتو نبین ساکت و آرام نشستم کنجی
حرف ناگفته زیاد است ولی مَحرم نیست
دلارام نهان گشته ز غوغاتڪیه بر قامتِ خم گشتهیِ خود ڪن اے دل
ڪه به خود تڪیه زدن بر دو جهان می ارزد