دیر می آید و جان منتظر مقدم اوست
مُردم از شوق، خدایا، برسان زود ترش
 
رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود
رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود
 
من از بی مهری آن ماه مُردم، کی بود، یارب
که با من مهربان گردد مه نامهربان من
 
دل خون شد از امید و نشد یار یار من
ای وای! بر من و دل امیدوار من
 
نه رحم در دل یار و نه صبر در دل من
اجل کجاست؟ که بس مشکلست مشکل من
 
عقب
بالا پایین