تا دهن بسته‌ام از نوش‌لبان می‌برم آزار

من اگر روزه بگیرم رطب آید سر بازار
 
روزی به پیر مِی‌کده گفتم که عمر چیست
پلکی به روی هم زد و گفتا که هان! گذشت
 
تا کی آن شوخ نظر بر دگری اندازد؟
کاشکی جانب ما هم نظری اندازد

آه از آن خنجر مژگان، که بهر چشم زدن
چاکها در دل خونین جگری اندازد
 
یار اگر مرهم داغ دل محزون نشود
با چنین داغ دلم خون نشود چون نشود
 
آه! از آن ماه مسافر، که نیامد خبرش
او سفر کرده و ما در خطریم از سفرش

رفتم و گریه کنان روز وداعش دیدم
ای خوش آن روز که باز آید و بینم دگرش
 
ای فلک، شمع شب افروز مرا سوی من آر
تا بگرد سر او گردم و پروانه شوم
 
عقب
بالا پایین