ماییم و یکی خرقه تزویر و دگر هیچیا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغو*ش بگیرم که بمیرم
من شاد به این پوسته در خرقه خزیدمچه شدن آن طره پیوند دل و جان که دگر
دل بشکسته عاشق ننوازد به نسیم
تا جلوه او جبال را دک نکندز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است
من چه گویم؟ که جهان نیست بجز پرتو عشقدور از تو ماه من همه غمها به یک طرف
وین یک طرف که منت دونان کشیدهام
دلم آرام نگیرد که دلارامم نیستتا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد
گر چشمه ی زمزمی و گر آب حیات
آخر به دل خاک فرو خواهی شد