آرورا بلافاصله با صدایی یکنواخت و بیاحساس، بدون هیچ تغییری در حالت ایستادهاش پاسخ داد:
- آزمایشگاهی که قبلا راجبش صحبت کردیم، در شمال شرقی منطقهی امن قرار دارد. طبق آخرین اطلاعات موجود، سطح امنیتی متوسطی دارد. نگهبانان مسلح، سیستمهای نظارتی ابتدایی و احتمال وجود تلههای دفاعی. سپس نقطهای را روی نقشه نشان داد.
آیریس با لحنی قاطع و صدایی که هیچ تردیدی در آن نبود، گفت:
- باید با احتیاط عمل کنیم و بدون هیچ سرو صدایی نامحسوس وارد بشیم.
چشمهایش را باریک کرد، با دو انگشتش شقیقههایش را ماساژ داد و با تأکید بر هر کلمه بریدهبریده ادامه داد:
- رویاهای من جزئیات واضحی ندارن؛ فقط یه حس قوی از یه مکان بسته، تونلهای پی در پی شبیه به پناهگاه و بوی مواد شیمیایی و یه جور عجله...
ابروهایش کمی در هم گره خورد و نگاهش به نقطهای خیره ماند:
- انگار زمان زیادی نداریم.
آدام که هنوز آثار دلخوری و تردید در چهرهاش دیده میشد، چند قدم از جمع فاصله گرفت، سیگاری را روشن کرد و با بیاعتنایی پرسید:
- عجله برای چی؟
آیریس نگاهی نافذ و تحلیلگر به قامت او که در دود غلیظ و خاکستری سیگار محو شده بود، انداخت و سعی کرد ملایمتر برخورد کند و با لحنی نرمتر اما همچنان مصمم گفت:
- نمیدونم آدام.
لحظهای مکث کرد، گویی به دنبال کلمات درست میگردد. ل*بهایش را خیس کرد و ادامه داد:
- فقط حس میکنم یه چیزی اونجا منتظرمونه که ارزش ریسک کردن رو داره!
جوناس با تصمیمی قاطع در چهرهاش از جا برخاست و با صدایی بلند و آمرانه گفت:
- پس وقت تلف کردن نداریم.
نگاهش را بین اعضای گروهش چرخاند و ادامه داد:
- همگی حتی برای کوچیکترین حرکتتون باید منتظر فرمان من باشید، دست از پا خطا نکنید که تیکه بزرگه گوشهتونه!
صدایش اوج گرفت و بلندتر از قبل داد زد:
- آرورا، امنترین مسیر رو شناسایی کن.
آرورا بدون مکث پاسخ داد:
- مسیر بهینه با کمترین احتمال درگیری، از طریق تونلهای متروکه در شرق منطقه است. حدود شش ساعت پیادهروی.
- آزمایشگاهی که قبلا راجبش صحبت کردیم، در شمال شرقی منطقهی امن قرار دارد. طبق آخرین اطلاعات موجود، سطح امنیتی متوسطی دارد. نگهبانان مسلح، سیستمهای نظارتی ابتدایی و احتمال وجود تلههای دفاعی. سپس نقطهای را روی نقشه نشان داد.
آیریس با لحنی قاطع و صدایی که هیچ تردیدی در آن نبود، گفت:
- باید با احتیاط عمل کنیم و بدون هیچ سرو صدایی نامحسوس وارد بشیم.
چشمهایش را باریک کرد، با دو انگشتش شقیقههایش را ماساژ داد و با تأکید بر هر کلمه بریدهبریده ادامه داد:
- رویاهای من جزئیات واضحی ندارن؛ فقط یه حس قوی از یه مکان بسته، تونلهای پی در پی شبیه به پناهگاه و بوی مواد شیمیایی و یه جور عجله...
ابروهایش کمی در هم گره خورد و نگاهش به نقطهای خیره ماند:
- انگار زمان زیادی نداریم.
آدام که هنوز آثار دلخوری و تردید در چهرهاش دیده میشد، چند قدم از جمع فاصله گرفت، سیگاری را روشن کرد و با بیاعتنایی پرسید:
- عجله برای چی؟
آیریس نگاهی نافذ و تحلیلگر به قامت او که در دود غلیظ و خاکستری سیگار محو شده بود، انداخت و سعی کرد ملایمتر برخورد کند و با لحنی نرمتر اما همچنان مصمم گفت:
- نمیدونم آدام.
لحظهای مکث کرد، گویی به دنبال کلمات درست میگردد. ل*بهایش را خیس کرد و ادامه داد:
- فقط حس میکنم یه چیزی اونجا منتظرمونه که ارزش ریسک کردن رو داره!
جوناس با تصمیمی قاطع در چهرهاش از جا برخاست و با صدایی بلند و آمرانه گفت:
- پس وقت تلف کردن نداریم.
نگاهش را بین اعضای گروهش چرخاند و ادامه داد:
- همگی حتی برای کوچیکترین حرکتتون باید منتظر فرمان من باشید، دست از پا خطا نکنید که تیکه بزرگه گوشهتونه!
صدایش اوج گرفت و بلندتر از قبل داد زد:
- آرورا، امنترین مسیر رو شناسایی کن.
آرورا بدون مکث پاسخ داد:
- مسیر بهینه با کمترین احتمال درگیری، از طریق تونلهای متروکه در شرق منطقه است. حدود شش ساعت پیادهروی.
آخرین ویرایش: