تا عهدِ تو دربستم، عهدِ همه بشکستم
بعد از تو روا باشد، نقض همه پیمان‌ها
 
تا خارِ غمِ عشقت، آویخته در دامن
کوته‌نظری باشد، رفتن به گلستان‌ها
 
هزار جهد نودم که سر عشق بپوشم

نبود بر سرآتش میسرم که نجوشم​
 
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی

بکشد زارم ودر شرع نباشد گنهش

حافظ
 
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب

کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است
 
عقب
بالا پایین