تلخ کامم، زان ل*ب شیرین کرم کن خنده ای
چیست چندین زهر چشم؟ ای شوخ شکر خند من
 
نمی‌دانم نهان از من چه نیکی کرده‌ای با دل؟
که چون غافل شوم از او
دوان سوی تو می‌آيد...
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

گِل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت

با من راه نشین باده مستانه زدند
 
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

گِل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت

با من راه نشین باده مستانه زدند
دارد تمام عشق من از دست می رود

انگیــزه های زیستن از دست می رود
 
دل من جا گرفت از اعتقاد پاک در کویش
بلی، آخر به جایی می‌کشد پاک‌اعتقادی‌ها
 
آری آغاز، دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
 
عقب
بالا پایین